بازیهای زمستانه آرشیدا
حالا که روزها با عجله دارن می گذرن و فرصتی تا خط خوردن آخرین برگه ی تقویم امسال نمونده حیفم اومد از بازی زمستانه و شهربازی مورد علاقه ی آرشیدا کوچولو چیزی نذارم.
تو ماه های سرد که البته فقط اسموشون نمادی از سردیه، نمیشه کوچولوی نازمون رو برای تفریح و بازی طولانی به دستای پارک سپرد. درسته امسال خبری از برف و بارون نبود که البته همین خیلی بده ولی به هر حال نمی شد دختر نازم زیاد توی پارک بازی کنه برای همین تو این مدت آرشیدای کوچولو رو به شهربازی سرپوشیده ای می بردیم که خیلی هم از خونه فاصله نداره و چقدر آرشیدا اونجارو دوست داره ودیگه شهربازی بلدی شده و خودش وسیله هارو انتخاب می کنه و تو نوبت می ایسته....
چقدر تاسف داره که کوچولوهامون نمی تونن دونه های سفید برفو لمس کنن چرا که برف قابل لمسی نبارید. چقدر حیف که هیجان بدو بدو رو برفای سپیدو نمی تونن تجربه کنن و تلاش برای ساختن آدم برفی و هیجان جور شدن چشمهاو دماغ و دهنش رو تو دفتر خاطراتشون ندارن و حتی امسال تماشای دود گرمی که از پشت بوم ها فریاد گرمی خونه هارو به آسمون میبره هم ندیدن چرا که امسال تو این حد هم سرد نشد....
دخترکمٰ، آرشیدای نازم این روزها دوست داری همه چیز رو لمس کنی و هر کاری رو تجربه کنی حتی اگه سخت باشه و به قدو قوارت نخوره اما چه حیف که روزهای سپری شده از دومین زمستان زندگیتو بی برف پشت سر گذاشتی هر روز که باهم از پشت پنجره شاخه های برهنه و ساختمون های کز کرده تو دامن این شهر بزرگ رو تماشا می کنیم برات توضیح می دم که زمستون فقط اسمیه که ما آدمها تو قالب لباسهای بافت تن این ماهها کردیم و زمستون واقعی روزهاییه به رنگ سپید برف. سفید سفید سفید که تو دختر مهربونم هنوز تماشاش نکردی. برات تعریف می کنم که برف، دونه های سفید و براقیه که چرخ زنان و رقص کنان از دل آسمون به سمت زمین میان.....
آرزو می کنم این آخرین زمستون بدون بارندگی زندگیت باشه و قشنگیه روزها، ماهها و سالهارو اونطور که باید باشه تجربه کنی و دنیارو و همه ی زیباییها رو اونطوری که خدای مهربون نقاشی کرده ببینی و تجربه کنی نه تو قالب متن هایی که برات می نویسم و یا خاطراتی که برات تعریف می کنم.
این هم چند تا عکس از شهربازی مورد علاقه ی آرشیدای کوچولو که محل بازی های زمستانه ی دخترمون بوده البته بدون آدم برفی!!!!!