آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

لحظه های بی تکرار از کودکانه های آرشیدا

عکس آتلیه ی یک و نیم سالگی

قبل از عید به مناسبت یک و نیم سالگی آرشیدا و دومین نوروز سه نفرمون تصمیم گرفتم که چند تا عکس ست مامان و دختری و همینطور عکس سه نفره تو آتلیه بگیریم که متاسفانه بابا به تایم آتلیه نرسید و من و آرشیدا باهم عکس گرفتیم. نمی تونستم عکس ستمونو به دلیل قوانین وب بزارم ولی گذاشتن این دو تا عکس تکی آرشیدا خالی از لطف نیست.  البته هر دو تا تم رو آرشیدای ما خودش از بین همه ی دکورها انتخاب کردو حسابی هم موقع گرفتن عکس ها نانای کرد و خندید.     ...
29 فروردين 1394

هفت سین پر ماجرای مامان

امسال اولین سالی بود که قرار شد بعد از 5 نوروز مشترک تو خونه ی خودمون بمونیم و سال تحویل رو جشن بگیریم برا همین من هم تصمیم گرفتم یک هفت سین متفاوت بچینم و تو مسیر تحقیق و خلق ایده با یه مسابقه ی هفت سین تو اینترنت روبرو شدم. به خاطر زحمت زیادی که برای هفت سین پر از سبزه ام کشیده بودم توی این مسابقه شرکت کردم و الان هم به مرحله ی داوری مردمی رسیدم حالا هم از همه ی دوستای خوبی که به وبلاگ من و دخترم سر می زنن و ما رو همراهی می کنن خواهش می کنم تو داوری مسابقه شرکت کنن و به هفت سین من رای بدن البته برای رای دادن باید توی سایت پرنیان رسانه عضو بشن که احتمال برنده شدن پنج دستگاه تبلت هم برای دوستانی که رای می دن هم وجود داره. برای دادن رای...
18 فروردين 1394

دومین نوروز آرشیدا

سال نو مباااااااارک استقبال از نوروز امسال و تعطیلات سال نو با گذر روزهای قشنگ 19 ماهگی آرشیدا موهبت الهی بود که خدا نصیبمون کرد. آمادگی برای تحویل سال، چیدن هفت سین توی خونه ی خودمون و مراسم چهارشنبه سوری امسال همگی با صدای خنده ی دخترکم آهنگ گرفت و با شیطنت های این وروجک کوچولو نقاشی شد. امسال تا روز آخر بابا امیر دنبال انجام کارها و تحویل دادنشون بود که متاسفانه یکی از کارهای ساختمونی به خاطر یه اتفاق تموم نشد و نتونستیم مسافرت خاصی بریم چرا که بابا توی تعطیلات هم دنبال اتمامش بود اما من و آرشیدا سعی کردیم توی خونه ی خودمون به همراه بابایی لحظه های قشنگی رو بسازیم.  برای چهارشنبه سوری با همسایه های خوبمو...
18 فروردين 1394

یک و نیم سالگی آرشیدا

آرشیدای کوچولوی ما یک و نیم ساله شد حالا که فکر می کنم باورم نمیشه یک سال و نیم از به دنیا اومدن فرشته ی کوچولومون گذشته!!!!!! جوجه کوچولوی سه کیلو و صدو پنجاه گرمی که توان هیچ کاری نداشت حالا با گذشت فقط یک سال و نیم خیلی کارهارو انجام می ده و کنجکاوانه مسیر رشد و تعالی رو طی میکنه. خدایا شکر به خاطر این همه مهربونی. و اما چه ها باید گفت از 18 ماهگی آرشیدا که گاهی انگشت به دهان می مانم از اعمالش و گاهش دو دستی بر سر می زنم از خراب کاری هایش.  این روزهای پایانی سال که پرهیاهو و با عجله می آیند و می گذرند من هم مثل همه ی خانم ها در تلاشم تا گردی از خانه بزدایم و خریدهای استقبال از سال جدید را انجام ...
23 اسفند 1393

بازیهای زمستانه آرشیدا

حالا که روزها با عجله دارن می گذرن و فرصتی تا خط خوردن آخرین برگه ی تقویم امسال نمونده حیفم اومد از بازی زمستانه و شهربازی مورد علاقه ی آرشیدا کوچولو چیزی نذارم. تو ماه های سرد که البته فقط اسموشون نمادی از سردیه، نمیشه کوچولوی نازمون رو برای تفریح و بازی طولانی به دستای پارک سپرد. درسته امسال خبری از برف و بارون نبود که البته همین خیلی بده ولی به هر حال نمی شد دختر نازم زیاد توی پارک بازی کنه برای همین تو این مدت آرشیدای کوچولو رو به شهربازی سرپوشیده ای می بردیم که خیلی هم از خونه فاصله نداره و چقدر آرشیدا اونجارو دوست داره ودیگه شهربازی بلدی شده و خودش وسیله هارو انتخاب می کنه و تو نوبت می ایسته.... چقدر تاسف داره که کوچولوهامون...
8 اسفند 1393

مهندسی آرشیدا کوچیکه

آرشیدای عزیزم، دخترک نازم، هر روز که می گذره بامزه تر می شی و کارات برای ما جالب تر. البته همین بودنت و مهندسیاته که لحظه هامونو اینقدر رنگین می کنه. برای بودنت صدها بار شکر. این روزها تو کارهای جدیدی سرک می کشی و کنجکاویات بامزه تر شده مثلا کار با آچار و پیچ گوشتی و تلاش برای باز و بسته کردن پیچ که چیزی نمی مونه خودمون شاخ دربیاریم....            این هم نمونه ای از تلاشهای مردونت برای درست کردن خرابکاری های خودت. علاقه ی آرشیدای ما به کارهای فنی نشات گرفته از آچار به دستیه باباست چرا که من اصلا علاقه ای به این کارها ندارم و هنوزم از صدای دریل کاری می ترسم ولی آرشیدا...
3 اسفند 1393

17 ماهگی آرشیدا

17 ماهگیت مبارک نفسی 17 ماه از آمدن قشنگترین هدیه ی خدا توی زندگیمون گذشت و ما هر روز و هر لحظش پروبال گرفتن آرشیدای نازمون رو به تماشا نشستیم. یاد گرفت بخنده و مارو غرق شادی کنه و یا گریه کنه و مارو به دست و پا بندازهٰٰ، یاد گرفت حرکت کنه حال سینه خیز یا رو پاهای کوچولوش و مارو دنبال قدمهاش بکشونه. بازی کرد و مارو شریک لحظه های رنگیش کرد و یواش یواش یاد گرفت یاد بگیره هنر زندگی کردن رو و همراهی آرشیدا توی تجربه ی این لحظه ها همون موهبت خداست برای من و بابا.خدایا شکر برای همه ی این لحظه ها.  دختر ناز مامان این روزا همه ی بازیهای دقتی رو به خوبی انجام میده. از آجرها یا همون قطعه های لگو درست استفاده می کنه و به د...
19 بهمن 1393

آرشیدا و نخستین جایزه

دخملی ناز ما امروز اولین جایزه ی زندگیشو در حالی که فقط یک سال و 4 ماه و 21 روز داره با دستای کوچولوش تحویل گرفت.   مبارکها باشه دختر مامان     این هم چند تا عکس از آرشیدا و جایزه ی قشنگش یکم دخملی بی حوصله نشسته واسه اینه که وقتی جایزش رسید موقع چرته سر ظهرش بود ولی مامان همونموقع با همون لباسهای لک شده عکساشو گرفت. ببخش عسلی... ممنونیم از مدیریت نی نی وبلاگ  موفقیت هات بی پایان باشه نفسم   ...
8 بهمن 1393

یه جمعه خوب با آقای بابا

جمعه ی گذشته بالاخره بعد از مدتها آقای پدر کاروبارو تعطیل کرده بود تا کنار ما بمونه. هورااااا.... همین حضور بابایی برای آرشیدا گلی کافی بود تا کلی خوش بگذورنه چرا که از همون اول صبح بازی ها شروع شد. از قایم موشک تا لگو....  تازه آفتاب سر ظهر انگیزه ای شد تا  آرشیدا همراه بابایی برن پارک کنار خونه تا آرشیدا خانم بازی کنه ولی متاسفانه هیچ عکسی برای مامان نیاوردن.  و بعد آرشیدای خسته از کلی بازی و بدو بدو و سیر از خوردن یه ناهار خوشمزه کنار بابا، حسابی خوابید. و بعد هم یه حموم دلچسب و سشوار کشیدن موهای دخملی توسط بابای مهربون.  حالا چرا این مدلی بابا؟؟؟؟!!!!!! غروب هم به...
29 دی 1393